خلاصه داستان: فصل دوم جهانی این سریال چندین ماه طول می کشد، پادشاه هفت پادشاهی و حاکم شمال که اکنون رابرت استارک است، در جنگ برای استقلال شمال شرکت کرد. رابرت تصمیم می گیرد به سرزمین آهنی که کشوری مستقل در برابر لنیسترهاست بپیوندد و به همین دلیل بهترین دوستش تئون گریجوی را نزد پدرش می فرستد.در همین حال جافری با حمایت خانواده قدرتمند لنیستر بر تخت آهنین می نشیند اما برادر رنلی ادعا می کند که او پادشاه است و خانواده تایرل نیز از رنلی حمایت می کنند و ارتش رنلی نیز زیاد است. در همین حین، تیریون لنیستر به پایتخت بازمی گردد. برای ازدواج اما او با خواهرش ملاقات کرد که اکنون ملکه است و او از او راضی نیست.از سوی دیگر، استنیس باراتیون، برادر بزرگتر رنلی و برادر پادشاه سابق، رابرت باراتیون، نیز ادعا می کند که یک حاکم است، استنیس به جنگ و وحشیگری اش در برابر دشمنانش مشهور است و او برای تبدیل شدن به یکی دست به هر کاری می زند. استنیس جادوگر شرق، ملیساندر را دارد، او را نصیحت می کند و معتقد است که استنیس پادشاه برحق هفت پادشاهی است و البته سر داووس دست راست استنیس است، مردی با افتخار و تجربه در جنگ و بیشتر لیگ او در آب و جادوگرش، کار نمی کند.
اما در اعماق شرق، دنریس تارگرین تنها سه اژدهای باقیمانده در جهان را احضار کرده بود و ثابت کرد که آتش هیچ تاثیری بر او نداشته و خود را نسوخته است. همراه با آنها، دنریس و دوستان معدودش باید از سرزمین بایر عبور کنند و حمایت دیگران را برای ادعای سلطنت دنریس به دست آورند.سرانجام، در شمالیترین نقطه هفت قلمرو، سربازان دیوار برای مطالعه افسانههای مختلف از دیوار عبور کردند و به سمت شمال به سمت تپهها و کوهها حرکت کردند تا با بربرهای خارج از دیوار ملاقات کنند و منزوی شوند. وقایع و در اینجا برای اولین بار سربازان دیوار وایت واکرها را از نزدیک می بینند و جان اسنو توسط بربرهای بیرون دیوار اسیر می شود و نزد رئیس آورده می شود.