خلاصه داستان: الینا با شروع فصل اول به خانه می رسد تا سرنوشت عمو جان و جرمی را کشف کند. جرمی به یک خون آشام تبدیل نشد زیرا داروهای کافی برای مرگ مصرف نکرد و خون آنا بر مصرف بیش از حد آن غلبه کرد. دیمون، بانی و النا توافق دارند که کارولین برای زنده ماندن به خون دیمون نیاز دارد. دیمون متوجه می شود که کاترین برگشته و خود را شبیه النا می کند. تایلر وقتی عمویش میسون لاکوود به شهر می آید تا او را دلداری دهد شگفت زده می شود. کاترین و دیمون می خواهند با هم بخوابند، اما کاترین به دیمون می گوید: "این همیشه استفان خواهد بود". دیمون پریشان به سراغ النا می رود که در برابر تلاش او برای بوسیدن او مقاومت می کند. دیمون که از اینکه الینا هم استفن را دوست دارد عصبانی است، گردن جرمی را می زند. جرمی به این دلیل زندگی میکند که حلقه گیلبرت را میبندد، حلقهای که از او در برابر مرگ به دلایل ماوراء طبیعی محافظت میکند. کاترین به بیمارستان می رود و کارولین را با یک بالش می پوشاند. قبل از مرگ کارولین، کاترین به سالواتوره پیامی می دهد: «بازی ادامه دارد».
خلاصه داستان: در خلاصه داستان آمده : در قسمت اول سریال استیون سالواتوره خون آشام وارد شهری جدید می شود و با دختری به نام النا آشنا می شود و برای نزدیک شدن به النا در دبیرستانی که النا به آنجا می رود ثبت نام می کند و رابطه بین او وجود دارد. و النا به تدریج رشد می کند، اما مدتی بعد، برادر استفان، دیمون سالواتوره پیدا می شود و مشکلاتی ایجاد می کند، حتی باعث می شود النا متوجه شود که استفان و دیمون خون آشام هستند، اما او با توجه به رفتار خوبی که ابتدا از استفان دید، منطقی واکنش نشان می دهد و سعی می کند. استفن در مواجهه با این مشکل، داستان خون آشام شدن خود را در سال 1864 شرح می دهد که توسط یک دختر خون آشام به نام کاترین پیرس ایجاد شد و دیمون سعی می کند کاترین را بازگرداند، اما طی یک اشتباه خون آشام های زیادی آزاد می شوند و ظاهر می شوند. در قسمت مرکزی دلیل همسانی النا با کاترین مشخص است و آن این است که النا ظاهراً نوه کاترین و دخترخوانده خانواده گیلبرت است. در پایان فصل، کاترین به شهر قدیمی خود باز می گردد..
خلاصه داستان: خلاصه داستان فصل سوم : تولد هجده سالگی الینا است و کارولین در حال برگزاری مهمانی است. کلاوس و استفان گرگینه ها را شکار می کنند تا کلاوس بتواند هیبریدهای بیشتری بسازد. دیمون گردنبند الینا را در روز تولدش برمی گرداند. استفان به خانه برمی گردد تا به دیمون هشدار دهد که با کشتن اندی از دنبال کردن آنها دست بردارد. استفان سپس با النا تماس می گیرد اما چیزی نمی گوید و قول می دهد که او را پیدا کند. جرمی همچنان به دیدن ارواح ویکی و آنا ادامه می دهد. آلاریک حرکت می کند. وقتی تایلر برای مهمانی قرار میدهد و در نهایت با هم میخوابند، کارولین حسادت میکند. با رفتن کارولین، کارول با مخمل به او شلیک می کند.